جدول جو
جدول جو

معنی گاو دیده - جستجوی لغت در جدول جو

گاو دیده
(دی دَ / دِ)
نوعی از نان معروف. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سال دیده
تصویر سال دیده
سال خورد، سال خورده، سالمند، پیر
فرهنگ فارسی عمید
(رِ دی دَ / دِ)
خار چشم. موذی. مزاحم. مانع. رنج دهنده. خار راه
لغت نامه دهخدا
(وِ دَ / دِ)
گاوی که زاییده است، مجازاً، گنج بی رنج، غنیمت بارده، نان پخته:
در دخل هر شحنه و محتسب را
گشاده ست تا هست ازارت گشاده
ز احداث فسق تو مر این و آن را
زهی نان پخته زهی گاو زاده.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(وِ دِهْ)
گاوی که بسیار شیر دهد. گاو دوشا. گاو ماده. رجوع به گاو و گاو ماده شود.
- گاو شیرده کسی بودن (مثل...). رجوع به گاو و گاو دوشا شود
لغت نامه دهخدا
(وِ دَ / دِ)
گاو شیرده. ماده گاو: ماریه، گوسالۀ مادۀ سپیدرنگ و گاو ماده با بچۀ سپید تابان بدن. مریه، گاو ماده با بچۀ سپید تابان رنگ. (منتهی الارب). زهرآء و ازهر، گاو مادۀ دشتی. قفخه، گاو مادۀ گشن خواه. (منتهی الارب). رجوع به گاو شود
لغت نامه دهخدا
(دی دَ / دِ)
بریان. سوخته:
پریشان شد چو مرغ تاب دیده
که بود آن سهم را در خواب دیده.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
چیزی که باو داغ رسیده باشد مانند متاع آب دیده. (آنندراج). لکه دار. داغدار. تباهی دیده و زیان رسیده باشد. (ناظم الاطباء) ، داغ خورده. بداغ، فرزندمرده. مصاب بمرگ عزیزی یا فرزندی یا خویش نزدیک. بمصیبت مرگ فرزند و کسان نزدیک گرفتار آمده.
- مادری داغ دیده، فرزندمرده.
- دلی داغ دیده، دردمند.
، مصیبت رسیده. دردمند:
ما را مبر بباغ که از سیر لاله زار
یک داغ صدهزار شود داغ دیده را.
صائب.
در چشم داغ دیدۀ صائب درین بهار
هر لاله ای بکاسۀ پرخون برابرست.
صائب.
رخسار تست لالۀ بی داغ این چمن
این لاله های باغ همه داغ دیده اند.
صائب
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ رِ دَ / دِ)
مخفف گوهر دیده. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از گاودیده
تصویر گاودیده
نوعی از نان است
فرهنگ لغت هوشیار
بکار برنده گاو کار کشنده از گاو، جمع گاوبندگان: فدادون شتربانان و چوپانان و گاوبندگان و کشاورزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاو دوشه
تصویر گاو دوشه
گاو دوش: خصم خر تو چو گاو دوشه از فاقه دو دست برسر آمد. (روحی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاو زاده
تصویر گاو زاده
زاییده گاو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار دیده
تصویر کار دیده
کار آزموده تجربه کرده مجرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاب دیده
تصویر تاب دیده
بریان، سوخته دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داغ دیده
تصویر داغ دیده
کسی که بسبب فوت خویشاوندی نزدیک غصه دار شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیو دیده
تصویر دیو دیده
دیوانه مجنون مصروع
فرهنگ لغت هوشیار
گاوی که دارای نشانهای سفید و سیاه است: سپهدار توران از ان بدتر است کنون گاو پیسه بچرم اندر است، روزگار (بمناسبت شب و روز)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داغ دیده
تصویر داغ دیده
((دِ))
مصیبت زده
فرهنگ فارسی معین